برای تويی که مرا هيچ و هرگز نديدی
برای تويی که تو را هيچ و هرگز نديدم
برای تويی که به صد چشمِ ديگر عزيزی برايم
برای تو اين شعر را میسرايم
برای تو محبوسِ آن تنگ
برای تو الماس مدفون در سنگ
برای تو ای ميهن کوچکِ من
برای تو ای شبچراغ بزرگم
برای تو ای دانهی پربهايم
برای تو اين شعر را میسرايم
تو را در چکاچاکِ انديشهها میشناسم
تو را در نبردت به ضدِ ستمپيشهها میشناسم
تو را در صفِ رنج و خونريشهها میشناسم
از آنِ تو باشد سرودم
از آنِ تو باشد سپاسم
برای تو ای يار خاموشِ فرخندهرايم
برای تو اين شعر را میسرايم